قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الْیهود و النصارى‏ هر چند که حکم این آیت بر عموم است که البته هیچ مومن را نیست که با جهودان و ترسایان موالات گیرد، چنان که آنجا گفت: لا یتخذ الْموْمنون الْکافرین أوْلیاء منْ دون الْموْمنین، جاى دیگر گفت: لا تتخذوا عدوی و عدوکمْ أوْلیاء، اما على الخصوص نزول این آیت را سببى هست، و علما در آن مختلف‏اند. عطیة بن سعید العوفى و زهرى گفتند: سبب آن بود که روز بدر چون آن هزیمت و شکستگى بر کافران افتاد، جماعتى مسلمانان با قومى جهودان که نزدیکان و دوستان ایشان بودند میگفتند ایمان آرید، پیش از آنکه شما را روزى دیگر چون روز بدر پیش آید، و آن گه خود هیچ بر جاى نمانید. مالک بن الضیف که از جهودان بود جواب داد که: شما بدان غره گشتید که جمعى از قریش بکشتید، از آنکه ایشان را در جنگ و تدبیر آن علم نبود، و ساز آن کار نداشتند، اگر ما را روزى پیش آید بینید که شما را بر ما دست نبود، و ما به آئیم.


عبادة بن الصامت الخزرجى گفت: یا رسول الله مرا دوستان‏اند ازین جهودان گروهى که عدد ایشان فراوان است، و شوکت ایشان و قوت ایشان تمام است، و سلاح ایشان بسیار، اما از ایشان یارى نمیخواهم و دوستان نمیگیرم، و موالات ایشان نمیخواهم، که یار و دوست من جز خداى و رسول نیست. عبد الله ابى سلول گفت: من بارى موالات جهودان و دست با ایشان یکى داشتن و با ایشان پناهیدن فرو نگذارم، که از دوائر و نوائب میترسم، روزگار و حال و دولت گردان است، نباید که حال بر ما بگردد و ما را بایشان حاجت بود. رسول خدا گفت: اگر حاجت بود ترا با ایشان حاجت بود نه عباده را، و موالات با ایشان تراست نه وى را. عبد الله منافق گفت: پس من این مى‏پذیرم، و روا میدارم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.


سدى گفت: نزول این آیت بعد از واقعه احد بود، قومى مسلمانان از مشرکان بترسیدند. یکى گفت: من بر جهودان روم، و از ایشان امان خواهم، تا ایمن گردم.


دیگرى گفت: من بزمین شام شوم. از ایشان زینهار و پیمان ستانم. رب العالمین این آیت فرستاد، و هر دو را از آن موالات جهودان و ترسایان باز زد، آن گه گفت: بعْضهمْ أوْلیاء بعْض این جهودان و ترسایان و منافقان دوستان یکدیگرند، نصرت میدهند یکدیگر را، و بر مخالفت مسلمانان دست یکى میدارند، بو موسى اشعرى، عمر خطاب را گفت: مرا دبیرى نصرانى است. عمر گفت: قاتلک الله! الا اتخذت حنیفا، اما سمعت قول الله: لا تتخذوا الْیهود و النصارى‏ أوْلیاء؟ بو موسى گفت: مرا با دین وى چه کار، مرا دبیرى وى بکار است نه دین وى. عمر گفت: «لا اکرمهم اذ اهانهم الله، و لا أعزهم اذ أذلهم الله، و لا ادینهم اذ اقصاهم الله».


و منْ یتولهمْ منْکمْ فإنه منْهمْ فى معصیة الله و سخطه و عذابه یوم القیامة، هر که ایشان را گزیند، و یارى دهد، و بدوستى گیرد، فردا در قیامت با ایشان است در سخط و عذاب خدا. إن الله لا یهْدی الْقوْم الظالمین هر چه در قرآن از این لفظ است در ظالم و در فاسق، معنى آنست که الله سازنده کار ایشان نیست. وجهى دیگر است که هر چه در آن لا یهدى است معنى آن ظالم و فاسق، و جز از آن کافر است. میگوید: راهنمایى نیست آن کس را که در علم الله کافرى راست یعنى: الکافرین فى علمه.


فترى الذین فی قلوبهمْ مرض مرض ایدر شک است، و نفاق در دین، و در شأن عبد الله ابى سلول است و اصحاب وى. یسارعون فیهمْ یعنى فى مودة اهل الکتاب و معاونتهم على المسلمین بالقاء الاخبار الیهم. میگوید: این منافقان در صحبت جهودان میشتابند، و با ایشان موالات میگیرند، و میگویند که: از گردش روزگار میترسیم که بر محمد جاى شکستگى افتد، و کار وى بسر نشود، یا خشک سالى و قحطى در پیش آید، و بنعمت ایشان ما را حاجت بود، یا از دشمنى رنجى رسد که بمعاونت ایشان محتاج باشیم، پس با ایشان انبوه باشیم و با ایشان پناهیم روز حاجت را. تم کلامهم، اینجا سخن ایشان تمام شد.


فعسى الله أنْ یأْتی بالْفتْح واجب است از خداى تعالى بر وعده‏اى که مومنانرا داده است، که مسلمانان را بر کافران ظفر دهد و نصرت کند بر مخالفان دین، و فتح آرد یعنى فتح مکه، «او امر من عنده» یا کارى برسازد از نزدیک خویش، و آن سه چیز است: تذلیل جهودان و کشف منافقان و هزیمت مشرکان. فیصْبحوا على‏ ما أسروا فی أنْفسهمْ نادمین پس چون الله تعالى مومنان را فتح و نصرت داد، و جهودان خوار گشتند، آن منافقان از آنچه در دل داشتند که با ایشان موالات کنند و خبرها بایشان افکنند، پشیمان شدند، و مومنان گفتند: «أ هولاء الذین أقْسموا بالله جهْد أیْمانهمْ» این جهودان آنند که سوگند میخورند با منافقان که ما با شماایم. حبطتْ أعْمالهمْ آن امیدهاى منافقان و آن پناهیدن ایشان باطل شد. و اگر گویى هولاء منافقان‏اند، و لمعکمْ کاف و میم جهودان‏اند، وجهى دارد، و قول پیشینه به است که کاف و میم بر منافقان نهى و هولاء بر جهودان. و روا باشد که هولاء منافقان باشند و معکم.


مومنان، یعنى که مومنان گفتند آن گه که سر منافقان آشکارا شد که: این منافقان ایشانند که سوگندان یاد کردند بایمان مغلظه که ما مومنانیم، و یار ایشانیم بر هر که مخالف ایشان است، رب العالمین گفت: حبطتْ أعْمالهمْ بطل کل خیر عملوه بکفرهم، فأصْبحوا خاسرین صاروا الى النار و ورث المومنون منازلهم من الجنة.


یقول الذین آمنوا بى واو قراءت حجازى و شامى است، باقى همه بواو خوانند، و یقول بنصب لام ابو عمرو خواند، و یقول عطف است بر فعسى الله أنْ یأْتی، یعنى: و عسى ان یقول. باقى برفع لام خوانند بر استیناف، اى: و یقول الذین امنوا.


قوله: یا أیها الذین آمنوا منْ یرْتد منْکمْ عنْ دینه مدنى و شامى یرتدد بتخفیف خوانند دال اول بکسر و دال دوم ساکن، باقى بتشدید خوانند بیک دال، و معنى هر دو یکسانست، دو لغت است بیک معنى، تخفیف و اظهار لغت اهل حجاز، و تشدید و ادغام لغت تمیم، و مثله قوله: و منْ یشاقق الرسول، و قوله و منْ یشاق الله.


و این آیت اشارت فرا اهل ردت است، ایشان که پس از وفات مصطفى (ص) مرتد گشتند، و این دلیل است بر اعجاز قرآن و صحت نبوت مصطفى که اخبار از غیب است، و چنان که خبر داد چنان آمد.


و بر جمله اهل ردت یازده نفر بودند: سه در عهد مصطفى در آخر عمر وى، و هفت در عهد ابو بکر صدیق، و یکى در عهد عمر خطاب. اما آن سه نفر که مرتد گشتند بروزگار مصطفى (ص) در آخر عهد وى، بنو مدحج بودند، و رئیس ایشان اسود الکذاب بود، مردى کاهن مشعبذ که در یمن وطن داشتى، و دعوى پیغامبرى کرد، و عمال رسول خدا را از یمن بیرون کرد. پس خداى تعالى وى را هلاک کرد بدست فیروز الدیلمى، و ذلک انه بیته و قتله على فراشه، فقال النبى (ص) و هو بالمدینة قتل الاسود البارحة رجل مبارک.


قیل: و من هو؟ قال: فیروز، و در روایت دیگر گفتند: فاز فیروز، فبشر صلى الله علیه و سلم اصحابه بهلاک الاسود. فرقه دوم بنو حنیفه بودند در یمامه و رئیس ایشان مسیلمة بن حبیب ابو المنذر الکذاب الحنفى که دعوى پیغامبرى کرد اندر یمامه، و برسول خدا نبشت: من مسیلمة رسول الله الى محمد رسول الله، اما بعد فان الارض نصفها لک و نصفها لى. و رسول خدا جواب نبشت: «من محمد رسول الله الى مسیلمة الکذاب، اما بعد ف إن الْأرْض لله یورثها منْ یشاء منْ عباده و الْعاقبة للْمتقین».


پس رسول (ص) از دنیا بیرون شد، و کار مسیلمه در یمامه بالا گرفت یک چندى، آن گه در عهد ابو بکر صدیق بدست خوات و وحشى کشته شد، تا وحشى میگفت پس از آن: قتلت خیر الناس فى الجاهلیة، و قتلت شر الناس فى الاسلام. و فرقه سیوم بنو اسد بودند و رئیس ایشان طلحة بن خویلد. این طلعة در حیات مصطفى در آخر عهد وى دعوى پیغامبرى کرد، و پس از وفات مصطفى روزگارى در آن ردت بماند و ابو بکر صدیق خالد ولید را با لشکرى بجنگ وى فرستاد، وى بهزیمت شد، روى به شام نهاد، و در بنى حنیفه گریخت، پس مسلمان گشت و حسن اسلامه. اما آن هفت گروه که پس از وفات مصطفى در خلافت ابو بکر صدیق مرتد گشتند یکى قراره بود، رئیس ایشان عیینة بن حصن. دوم غطفان امیر ایشان قرة بن سلمه. سیوم بنو سلیم سر ایشان العجاه بن عبد یالیل. چهارم بنو یربوع مهتر ایشان مالک بن نویره.


پنجم طائفه‏اى از بنى تمیم و سر ایشان زنى بود که او را سجاحه بنت المنذر میگفتند دعوى پیغامبرى کرد و خود را بزنى به مسیلمة الکذاب داد. ششم فرقه کنده بود رئیس ایشان الاشعث بن قیس. هفتم بنو بکر بن وائل بودند در زمین بحرین، و پیشرو ایشان الحطیم بن زید بود. اما آن فرقت که در عهد عمر خطاب مرتد گشتند جبلة بن ایهم الغسانى بود و اصحاب وى. و اخبار اهل ردت و قصه ایشان در تواریخ مشهور است، و شرح آن اینجا احتمال نکند.


فسوْف یأْتی الله بقوْم یحبهمْ و یحبونه این قوم ابو بکر صدیق است و خالد ولید، و سپاه اسلام و غازیان امت که با اهل ردت جنگ کردند و دین حق را نصرت دادند. چون ابو بکر صدیق بقتال ایشان بیرون آمد، و لشکر جمع کرد، ساز جنگ بساخت، عمر خطاب گفت: کیف تقاتل الناس و قد قال رسول الله (ص): «امرت ان أقاتل الناس حتى یقولوا لا اله الا الله، فاذا قالوا عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحقها، و حسابهم على الله».


فقال ابو بکر: هذا من حقها، و الله لأقاتلن من فرق بین الصلاة و الزکاة، و الذى نفسى بیده لو منعونى عقالا او عناقا مما کانوا یودونها الى رسول الله، لقاتلتهم علیها. قال عمر: فلما رأیت الله شرح صدر ابى بکر لقتالهم، عرفت انه الحق. قالوا: و أمر على الناس خالد بن الولید، و قال: اذا غشیتم دارا من دور الناس، فسمعتم فیها اذانا للصلاة، فأمسکوا عنها، و ان لم تسمعوا اذانا فشنوا الغارة.


مجاهد گفت: این قوم اهل یمن‏اند که مصطفى (ص) ایشان را گفته: «اتاکم اهل الیمن هم الین قلوبا و ارق افئدة، و الایمان یمان و الحکمة یمانیة».


و گفته‏اند که: رسول خدا را ازین آیت پرسیدند، سلمان ایستاده بود، دست مبارک خود بر دوش وى نهاد، گفت: «هذا و ذووه، و لو کان الدین معلقا بالثریا لنا له رجال من ابناء فارس، و فیهم نزلت: و ان یتولوا یستبدل قوما غیرکم ثم لا یکونوا امثالکم».


و من الاخبار الواردة فى المحبة ما روى انس بن مالک عن النبی (ص)، قال: «ثلاث من کن فیه وجد طعم الایمان: من کان الله و رسوله احب الیه مما سواهما، و من کان یحب المرء لا یحبه الا الله، و من کان أن یلقى فى النار احب الیه من ان یرجع الى الکفر، بعد اذ أنقذه الله منه».


و قال (ص): «من احب لقاء الله احب الله لقاءه، و من کره لقاء» الله کره الله لقاءه».


و قال: «ان الله اذا احب عبدا دعا جبرئیل فقال: انى احب فلانا فاحبه، قال: فیحبه جبرئیل، ثم ینادى فى السماء فیقول: ان الله یحب فلانا فاحبوه، فیحبه اهل السماء، ثم یوضع له القبول فى الارض».


و عن انس ان رجلا قال یا رسول الله متى الساعة؟ قال: «ویلک و ما اعددت لها»؟ قال: ما اعددت لها الا انى احب الله و رسوله. قال: «انت مع من احببت»، و قال: «ان الله عز و جل اذا احب عبدا القى حبه فى الماء، من شرب من ذلک الماء احبه»، و قال: «اذا احب الله عبدا حماه الدنیا کما یظل یحمى احدکم سقیمه الماء، و اذا احب الله عبدا استعمله»، قیل: یا رسول الله و کیف یستعمله؟ قال: «یحبب الیه طاعته و یوفقه لها».


و فى بعض کتب الله: «عبدى! أنا و حقک لک محب، فبحقى علیک کن لى محبا».


قوله: أذلة على الْموْمنین یعنى باللین و الرحمة، أعزة على الْکافرین بالغلظة. همانست که جاى دیگر گفت: أشداء على الْکفار رحماء بیْنهمْ. یقال دابة ذلول بینة الذل (بکسر الذال)، اذا کان لینا سهل القیاد، و الذل بکسر الذال خلاف الذل بالضم، لان الاول اللین و الانقیاد، و الثانی الهوان و الاستخفاف. میگوید: مومنانرا متواضع‏اند فروتن و نرم پهلو و چرب سخن، کقوله تعالى: و عباد الرحْمن الذین یمْشون على الْأرْض هوْنا با مومنان چنین‏اند اما بر کافران درشت‏اند و تند و تیز، چنان که ددان بیابان در فریسه خویش افتند، ایشان در کافران و بى‏دینان افتند، و با ایشان بکوشند، اینست که رب العزة گفت: یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لوْمة لائم، نه چون منافقان‏اند که مراقبت کافران میکنند و از ملامت ایشان میترسند.


قال ابو ذر: «اوصانى رسول الله (ص) بسبع: بحب المساکین و الدنو منهم، و أن اصل رحمى و ان جفونى، و أن انظر الى من هو دونى و لا انظر الى من هو فوقى، و أن اقول الحق و ان کان مرا، و ان لا اخاف فى الله لومة لائم، و ان لا اسئل الناس شیئا، و أن استکثر من قول لا حول و لا قوة الا بالله».


ذلک فضْل الله اى محبتهم لله و لین جانبهم للمسلمین، و شدتهم على الکافرین تفضل من الله علیهم...


إنما ولیکم الله و رسوله اى انما والیکم و موالیکم و متولیکم الله و رسوله.


ولى و مولى در لغت عرب هر دو یکیست. یقول تعالى: الله ولی الذین آمنوا، و قال فى موضع آخر: ذلک بأن الله موْلى الذین آمنوا، و معناهما واحد، و فى الخبر: من کنت مولاه فعلى مولاه‏


یعنى فى ولایة الدین، و هى اجل الولایات. گفته‏اند: ولایت اینجا بمعنى اتصال است: «الله ولی الذین آمنوا» و «موْلى الذین آمنوا» لانه جل و عز قد وصلهم برحمته و هو یلى امورهم، و یختصهم بالرحمة دون غیرهم. میگوید: مومنان‏اند که برحمت الله مخصوص‏اند، و با خداى پیوند دوستى دارند، و خداى کارساز و همدل و یار ایشان، و همچنین‏ «من کنت مولاه فعلى مولاه».


میگوید: هر که مرا در دین و اعتقاد با وى پیوند است و دوستى، على را با وى پیوند است و دوستى، و این شرف و فضل على (ع) را گفت.


و من فضائل على (ع) ما روى عمران بن حصین ان النبی (ص) قال: «ان علیا منى و انا منه، و هو ولى کل مومن بعدى».


و عن ابن عمر قال: «آخى رسول الله (ص) بین اصحابه، فجاء على تدمع عیناه، هذا على ولیکم، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، فقال آخیت بین اصحابک و لم تواخ بینى و بین احد؟ فقال رسول الله (ص): «انت اخى فى الدنیا و الآخرة»، و قال: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه، لا نبى بعدى».


و روى الرضا عن آبائه عن على (ع) قال: «قال لى رسول الله (ص): لیس فى القیامة راکب غیرنا، و نحن اربعة، فقام الیه رجل من الانصار فقال فداک ابى و أمى انت و من؟ قال: أنا على البراق، و اخى صالح على ناقة الله التى عقرت، و عمى حمزة على ناقتى العضباء، و اخى على على ناقة من فوق الجنة، و بیده لواء الحمد ینادى: لا اله الا الله، محمد رسول الله».


و قال (ص): «اذا کان یوم القیامة نودیت من بطنان العرش: نعم الأب ابوک ابراهیم الخلیل، و نعم الاخ اخوک على بن ابى طالب»!


و عن ابى سعید الخدرى قال: نظر رسول الله (ص) فى وجه على بن ابى طالب فقال: «کذب من یزعم انه یحبنى و هو یبغضک».


على مرتضى ابن عم مصطفى شوهر خاتون قیامت فاطمه زهرا که خلافت را حارس بود، و اولیا را صدر و بدر بود چنان که نبوت بمصطفى ختم کردند خلافت خلفاء راشدین بوى ختم کردند.


خاتمت نبوت و خاتمت خلافت هر دو بهم از آدم بمیراث همى آمد عصرا بعد عصر، تا بعهد دولت مصطفى خاتمت نبوت بمیراث بمصطفى رسید، و خاتمت خلافت بعلى مرتضى رسید. رقیب عصمت و نبوت بود، عنصر علم و حکمت بود، اخلاص و صدق و یقین‏ و توکل و تقوى و ورع شعار و دثار وى بود، حیدر کرار بود، صاحب ذو الفقار بود، سید مهاجر و انصار بود. روز خیبر مصطفى گفت: «لأعطین هذه الرایة غدا رجلا یفتح الله على یدیه، یحب الله و رسوله، و یحبه الله و رسوله».


فردا این رایت نصرت اسلام بدست مردى دهم که خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند.


همه شب صحابه در این اندیشه بودند که فردا علم اسلام و رایت نصرت لا اله الا الله بکدام صدیق خواهد سپرد. دیگر روز مصطفى گفت: «این على بن ابى طالب»؟


گفتند: یا رسول الله هو یشتکى عینیه، چشمش بدرد است. گفت: او را بیارید. بیاوردند.


زبان مبارک خویش بچشم او بیرون آورد شفا یافت، و نورى نو در بینایى وى حاصل شد، و رایت نصرت بوى داد. على گفت: «یا رسول الله اقاتلهم حتى یکونوا مثلنا»


ایشان را بتیغ چنان کنم که یا همچون ما شوند یا همه را هلاک کنم. رسول گفت: یا على آهسته باش، و با ایشان جنگ بر اندازه ناکسى و بى‏قدرى ایشان کن، نه بر قدر قوت و هیبت خویش، «یا على ادعهم الى الاسلام و أخبرهم بما یجب علیهم من حق الله فیه، فو الله لان یهدى الله بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم».


إنما ولیکم الله و رسوله جابر بن عبد الله گفت: این آیت در شأن مسلمانان اهل کتاب فرو آمد: عبد الله سلام و اسد و اسید و ثعلبه، که رسول خدا ایشان را فرموده بود که با جهودان و ترسایان موالات مگیرید، و ذلک فى قوله: لا تتخذوا الْیهود و النصارى‏ أوْلیاء. پس بنى قریظه و نضیر ایشان را دشمن گشتند، و سوگند یاد کردند که با اهل دین محمد نه نشینیم، و نه سخن گوئیم، و نه مبایعت و مناکحت کنیم.


عبد الله سلام برخاست، و اصحاب وى بمسجد رسول خدا آمدند وقت نماز پیشین، و آن قصه باز گفتند، و از قوم خویش شکایت کردند که چنین سوگندان یاد کردند بهجرت ما، و اکنون نه با ایشان مى‏توانیم نشست، و نه با یاران تو یا رسول الله، که خانه‏هاى ما بس دور است از مسجد، و پیوسته اینجا نمى‏توانیم بود. اکنون تدبیر چیست، که ما در رنجیم. همان ساعت جبرئیل آمد، و این آیت آورد. رسول خدا بر ایشان خواند. ایشان گفتند: رضینا بالله و برسوله و بالمومنین اولیاء. گفته‏اند که: آن ساعت که این آیت فرو آمد، یاران همه در نماز بودند، قومى نماز تمام کرده بودند، قومى در رکوع بودند، قومى در سجود، و در میانه درویشى را دید که در مسجد طواف میکرد، و سوال میکرد. رسول خدا او را بخود خواند، گفت: «هل اعطاک احد شیئا»؟


هیچ کس هیچ چیز بتو داد؟ گفت: آرى آن جوانمرد که در نماز است انگشترى سیمین بمن داد.


گفت: در چه حال بود آنکه بتو داد. گفت: در رکوع بود، اندر نماز اشارت کرد بانگشت، و انگشترى از انگشت وى بیرون کردم. چون بنگرستند على مرتضى بود.


رسول خدا آیت برخواند، و اشارت بوى کرد: و یوْتون الزکاة و همْ راکعون، و برین وجه آیت از روى لفظ اگر چه عام است از روى معنى خاص است، که مومنان را بر عموم گفت، و على بدان مخصوص است، و روا باشد که بر عموم برانند.


و معنى رکوع نماز تطوع بود یعنى که: و هم یصلون من النوافل. اقامت صلاة یاد کرد، و آن گه راکعون جدا کرد شرف تواضع پیدا کردن را. و رکوع در قرآن جایها از دیگر ارکان نماز مسمى است، و در آن دو وجه است: یکى آنست بر مذهب عرب که جزئى از چیزى یاد کنند، و بآن کل خواهند، که از رکوع سخن گوید نماز خواهد برین وجه، چنان که مریم را گفت: و ارْکعی، و چنان که گفت: و قوموا لله قیام یاد کرد، و گفت: و اسْجدوا لله سجود یاد کرد و مراد نماز است. دیگر وجه آنست که عرب پیش از اسلام سجود میکردند و قیام، معبود خویش را، و رکوع نشناختند.


رکوع اسلام در افزود. جایى که رکوع مجرد یاد کند بر آن وجه است، چنان که گفت:


و ارْکعوا، و گفت: و إذا قیل لهم ارْکعوا، و آنجا که گفت حکایت از داود: و خر راکعا معنى آن ساجد است در تفسیر، و از بهر آن راکع خواند که ساجد پیشتر برکوع شود پس بسجود، و رکوع در لغت عرب انحناء ظهر است.


و منْ یتول الله و رسوله هر که پذیرفتارى خود را و دل خود را و نازیدن خود را خداى را گزیند و او را دوست و یار پسندد و رسول را و مومنان را، فإن حزْب الله هم الْغالبون یعنى انصار دین الله هم الغالبون. غالبان ایشانند که مومنانند و انصار دین خدااند، یعنى عبد الله سلام و اصحاب وى، که ایشان غالب آمدند، و جهودان و ترسایان مغلوب، که ایشان را کشتند، و گروهى از خان و مان و اوطان آواره کردند.